محل تبلیغات شما

 

بایستی باور داشته باشیم که برخی چیزهایی را که دوست نداریم جلوی راهمان قرار می گیرند تا به هدفمان برسیم . با خود می اندیشیم که چی می خواستم چی شد ، اما در نهایت درخواهیم یافت که آنچه را آرزو می کردیم محقق گردیده است . درست این مساله برای مرد جوان در همان شب اتفاق افتاد و در حالیکه از ترس سایه ی وهمناک قفس به دست می دوید و حاضر نبود حتی برای بهتر دویدن قفس را دور بیندازد ،صدایی به گوشش شنید ؛ طوطی او را صدا می زد . نفس ن و در حالی که عرق کرده بود ایستاد و به مسیر صدا توجه کرد . طوطی روی شانه اش بود !!! بهترین لحظه ی زندگی اش را تجربه می کرد . فراموش کرد که سایه ی خطر در پی اوست . نشست و طوطی را گرفت و بوسید .اشک شوق از گونه هایش سرازیر شد . طوطی هم پرو بالش را به صاحب خود می مالید و ابراز رضایت می کرد . برایشان مهم نبود که چه کسی می خواهد به آنان ضربه بزند . با هم بودن جرات و قوتشان را زیاد کرده بود . مرد جوان با نشاط و انرژی وصف ناپذیری از جایش برخاست و منتظر بود تا سایه ی شومی را که پشت سرش می آمد را درهم بشکند ، اما هر چه نگاه کرد اثری ندید . چشم هایش را با دست مالید ،اما خبری نبود . طوطی را در آغوش فشرد و گفت : هوا که روشن شد از این شهر خواهیم رفت .طوطی خوشحال شد . اما در دل هرکدام هنوز پی بردن به راز صندوقچه ی اسرار نهفته مانده بود .

با طلوع خورشید ،مرد جوان و طوطی از شهر خارج شدند .

ساعتی بعد به والی شهر خبر دادند که دو مرد جوان جهانگرد و سیاح وارد شهر گردیده اند و از قرار معلوم اسم آنان سفند و سبروت است . والی به ریش های جش دستی مالید و گفت : منتظر این ها بودم ، از قبل رمال باشی آمدنشان را پیشگویی کرده بود . بی جهت سبب مزاحمت آن جوان و طوطی اش را فراهم کردیم ، اما جانشان را سلامت به در بردند و این را مدیون دوستی و رفاقت و علاقه ی قلبی شان هستند .همانگونه که پدر خلد آشیانم فرموده بودند ، مقابله با آنانی که با یکدیگر دوست و رفیق و متحد باشند نا ممکن است . 

بعد دستور داد تا رمال باشی را به حضورش بیاورند و اضافه کرد تا از دو میهمان تازه وارد شده چشم برندارند و تا می توانند توجهشان را به قصه ی صندوقچه ی اسرار و آموزش زبان شهر معطوف کنند تا دستورات بعدی صادر گردد .

( ادامه دارد )

 

سهم عشق / م.خوش قلم

ببیم،تا حالا عاشق شده اید؟!/م.خوش قلم

بی تفاوتی / م.خوش قلم

ی ,طوطی ,، ,شهر ,کرده ,صندوقچه ,، اما ,را به ,مرد جوان ,کرده بود ,ی اسرار

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یه تنها زیر آسمون خدا