شب گذشته داشتم قسمتی از یک رومه را می بریدم تا با آن ،سوراخ کوچکی را که در کنار میزتحریرم ایجاد شده بود را بپوشانم که ناگهان نوشته ی متن آن ،متوقفم کرد. با این که به خودم قول داده بودم تا دیگر به سراغ اینجور مطالب و خبرها نروم و فقط با قانون جذب کار داشته باشم تا هرآنچه را که آرزومندم به فوریت و آسانی بدست بیاورم ،اما کنجکاوی تیتر با عکس پیوست متن رومه بر من فشار می آورد تا از موضوع سردربیاورم . نگاهی به سوراخ کوچک میزتحریر و نگاهی به تابلوی آرزوها روی دیوار انداختم . اینجا بود که می بایستی خودم را امتحان می کردم که ببینم تا چه اندازه در برابر وسوسه ها پایداری دارم . لبخندی زدم ،بعد هم نفس عمیقی کشیدم . چسب را برداشتم و با خونسردی کامل انگار که هرگز رومه را ندیده باشم یا چه بهتر ؛ تصور کردم رومه یک ورقه ی باطله یا سفید هست ، آن را به جایی که دوست داشتم چسباندم . میز تحریر حالا دیگر مشکلش حل شده بود و تا زمانی که میتوانستم از سایر قسمتهای آن بهره بگیرم دوباره قابل استفاده بود . خوشحال شدم ؛ خوشحال از اینکه به خودم مسلط شدم و به جای حاشیه رفتن کاری را که شروع کرده بودم به اتمام رساندم . عادت داشتم که کوچکترین کار انجام شده را با دعوت خودم به صرف شیرینی،چای یا قهوه جشن بگیرم . کتری را به برق زدم و تا زمانی که آب جوش بیاید ، قهوه را داخل فنجان ریختم . قهوه که آماده شد ، روی صندلی لم دادم و بی خیال شروع به نوشیدن قهوه کردم . این بی خیالی به من کمک می کرد تا از رویدادی که چند ساعت قبل اتفاق افتاده بود و رومه ها با آب و تاب به آن پرداخته بودند صرفنظر کنم . اصلن من رومه را برای همین خریدم تا با آن بتوانم قسمت های مختلفی را که احتیاج به تعمیر جزیی دارند را مرمت کنم ؛ مثل همین میز تحریر . البته که کاربردهای دیگری هم دارد مثل شیشه پا کردن ،خشک کردن و بعضی چیزهای دیگر . حالا چرا از دستمال،یا کاغذ سفید یا باطله استفاده نکردم ؟ جوابش خیلی راحت است چون می خواستم بدانم تا چه اندازه در مسیر هدف هایی که دارم پیش میروم و به چه میزان از اخبار جوراجور و درست و غلط دوری می کنم . همینطور که قهوه را می نوشیدم و عبارات مثبت تاکیدی مرتبط را هم تکرار می کردم،زیر چشمی نگاهی تند و سریع هم به تیتر رومه که درست در دیدرسم قرار داشت می انداختم . هربار یکی دو کلمه در ذهنم نقش می بست .بعد نفس عمیق هوم باز هم عمیق تر هوم م م . تنها یک راه داشت که به آن توجه نکرده بودم آنهم اینکه رومه را از قسمت دیگر بچسبانم تا اینطوری نگاهم به تیتر و سوتیتر نیفتد . فنجان را روی میزتحریر قراردادم ،از جایم برخاستم و چسب به دست ،جای رومه را تغییر دادم . دوباره آرام گرفتم . بعد شروع کردم به نوشیدن قهوه،نگاه به تابلوی آرزوهای روی دیوار،تکرار عبارات مثبت تاکیدی و تصور کردن هدف ها به گونه ای که تمام آن ها به آسانی به من رسیده اند . چه لذتی دارد بی تفاوتی !
دوباره مثل دفعه ی قبل زیرچشمی وتند تند کلمات رومه را دنبال کردم و بازهم با چسب ،جای این صفحه را با صفحه ی بعدی عوض کردم و دوباره قهوه،تصور،عبارات و . بعد حس کردم که این رومه با این تیتر مناسب برای چسباندن نیست . همه را کندم و دور ریختم ! بعد با بی تفاوتی کامل به خودم گفتم که فردا ! فردا حتمن این سوراخ کوچک میزتحریر را خواهم گرفت !
رومه ,هم ,قهوه ,بی ,تیتر ,روی ,رومه را ,را که ,بی تفاوتی ,به خودم ,اندازه در
درباره این سایت