محل تبلیغات شما

 

کارآگاه مندل ، سر ساعت در ایستگاه منتظر بود تا دستیارش هنری برسد تا به اتفاق سوار قطار شوند .‌ با وسواس به ساعتش نگاهی انداخت و در حالیکه دلش شور میزد تا‌ آخرین قطار یکشنبه را از دست ندهد ، به مسیر آمدن هنری چشم دوخت . قطار آماده می شد تا حرکت کند . کارآگاه با ناخرسندی ،چمدانش را برداشت و تصمیم گرفت هرطور هست و حتی بدون دستیارش که حکم محافظ او را هم داشت سوار قطار شود .‌او ماموریت داشت تا بطور محرمانه به یکی از شهرهای جنوبی برود و از قضیه ی چند قتل مرموز و گم شدن اسرار آمیز الماس گرانبهای موزه ی آنجا با خبر شود . بدون تردید کارآگاه پرتجربه ای مثل او که پرونده های جنایی بزرگی را حل کرده بود ، می توانست مشکل گشای پلیس جنوب باشد که پس از گذشت چند ماه از مفقود شدن الماس و قتل مشکوک چند نفر،هنوز هم سرنخی را پیدا نکرده بود .‌ درست وقتی که پایش را روی اولین پله گذاشت تا بالا برود ،دستی چمدانش را لمس کرد . به سرعت خودش را پس کشید ،اما دید که هنری نفس نفس ن می خواهد او را در بالا بردن چمدان همراهی کند . فرصتی برای گفتگوی اضافی نبود و ترجیح می داد تا علت تاخیر هنری را بعد از سوار شدن و در یک فرصت مناسب بداند ، این بود که دستش را پس کشید تا دستیار جوانش ، هم چمدان او و هم خودش را بالا بیاورد . چند دقیقه بعد ، هر دو در کوپه جا گرفته بودند و قطار سوت ن حرکت کرد . کارآگاه مندل عادت داشت که در تمام سفرها تا حد ممکن به جای اتومبیل از وسایل حمل و‌نقل عمومی استفاده کند و از همه مهم تر این که با وجود این که به ماموریت کاری می رفت ، هرگز دوست نداشت با جدا کردن خودش از سایر مسافرین ،ایجاد سئوال کند . در ضمن معتقد بود حضور در جمع باعث می شود تا بیشتر افکارش در خصوص مساله ای که می بایستی حل می کرد فعال شود ، هر چند دستیارش ترجیح می داد اینگونه نباشد اما نظر مافوق خود را با احترام می پذیرفت . هنری کنجکاو بود که درباره ی ماموریتشان بداند . مندل در حالیکه جدول سودوکوی مورد علاقه اش را که در لب تاپش بود را برای حل کردن آماده می کرد به هنری گفت : وقتی برای صرف غذا به رستوران قطار برویم بیشتر با یکدیگر گفتگو خواهیم کرد . این جمله را به گونه ای ادا کرد که می شد استنباط کرد در خصوص دیرآمدن هنری بیگمان‌ ،سرزنشی در راه است . مندل اضافه کرد : البته تنها این چیزی را که هم اکنون به آن فکر کردی نیست . بعد شروع کرد به حل جدول و هنری هم مطمئن شد که بزودی ، در باره ی ماموریت پیش رو از کارآگاه خواهد شنید . این بود که از شیشه به بیرون خیره شد و حرکت درختان را که از قطار دور می شدند را نگاه کرد .

( ادامه دارد ) 

 

سهم عشق / م.خوش قلم

ببیم،تا حالا عاشق شده اید؟!/م.خوش قلم

بی تفاوتی / م.خوش قلم

، ,هنری ,قطار ,هم ,مندل ,حل ,بود که ,کرد به ,را که ,که می ,در خصوص

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دستگاه عرق گیری آبندی شده مرکز خرید و فروش بذرسیر،زعفران،گندم،نخود