محل تبلیغات شما

 

منصور برای پایان نامه ی کارشناسی خود در رشته ی روانشناسی بالینی، تصمیم گرفت تا تاثیرات عشق بر شخصیت و روان انسان را تحقیق کند . استاد راهنما ابتدا با این کار او مخالف بود و اعتقاد داشت تاکنون در مورد عشق به اندازه ی کافی بحث شده و موضوعات به اثبات رسیده در این زمینه فراوان است ، اما از آنجا که منصور سعی داشت با نگاهی کاملن جدید عشق و عاشقی را مورد توجه قرار دهد،به ناچار استاد پذیرفت اما همزمان به او یادآور شد که چنانچه دست آورد تازه و قابل قبولی ارائه نکند ،بایستی یا موضوع دیگری را برگزیند یا به هرحال فکری برای پایان نامه اش بکند . منصور می دانست که استاد نیکو،با سال ها تجربه در تدریس و تالیف و مشاوره ، به راحتی از پایان نامه دفاع نخواهد کرد و چنانچه نتواند نظر وی را تامین کند،چه بسا در ارائه ی پایان نامه دچار مشکل می شد . این بود که ابتدا یک پرسش را درنظر گرفت تا با آن وارد مقدمات تحقیقش شود . سئوال این بود :" آیا تا به حال عاشق شده اید ؟ " . وقتی که ابتدا پرسش خود را با پدرش دکتر ناصر فرهود جراح قلب مطرح کرد ، پدر به او پاسخ داد که بلی . و منصور به این جواب بسنده نکرد . از پدرش پرسید : خب ؟ پدر گفت : خب ؟! 

منصور : یعنی عاشق شدید ،اما کی و چطور ؟ 

پدرش لبخندی زد و گفت : پسرم ،هرچند که شما روانشناس خواهی شد و بیمار یا مشاوره بگیرانت با اعتماد کامل تمام حرف ها و درد و دل ها و شاید حتی رازهایشان را بدون هیچ اجباری ،بلکه با رضایت کامل خواهند گفت تا راهکار مناسبی برای حل مشکلشان پیدا کنند،اما هرگز سعی نکن از راز دل انسان ها بدون رضایتشان با خبر بشوی . من سروکارم با قلب است ،قلب که همراه مغز دو عضو مهم و لازم برای حیات آدمیان هستند . با چشم خودم دیدم که قلب های بیمار ، وقتی که به لحاظ عاطفی تحریک می شوند ،تا چه اندازه منظم و دقیق کار می کنند . بنابراین اگر قلبی عاری از عشق باشد ، قلب نیست بلکه موتور پمپاژ خونی است که برای ادامه ی زندگی به شخص کمک می کند و هروقت هم که دچار مشگل شد ،مثل یک قطعه ی یدکی قابل تعویض و تعمیر است یا اینکه . 

منصور پرسید : خواهش می کنم پدر،ادامه بدهید .

پدر منصور ادامه داد : من تنها میتوانم قلبی را مرده بدانم که بی عشق زندگی می کند واگرنه بازایستادن قلب عاشق ،تنها یک ایست قلبی است نه به معنای مرگ عشق و چه بسا قلب هایی که می طپند و در ظاهر حیات دارند اما . ، بگذریم .منصور از پدرش تشکر کرد .او برای تحلیل گفته های پدر نیاز به زمان داشت ،با خودش فکر کرد که چطور با اینکه می خواهد بداند دیگران عاشق شده اند یا نه ؟ و اینکه چگونگی آن را بداند ؛ پس چطور خودش .!!!؟ بله ،منصور پدر و مادرش را بیش از حد دوست داشت ،برادرش منوچهر و خواهرش مینا را هم دوست داشت ، او حتی همه ی مردم جهان و کشورش را دوست داشت ،تمام این ها را حس می کرد . منصور حتی از رقیب دانشگاهیش که بارها و بارها برای او دردسر ساز شده بود گله و شکایتی نداشت و او را هم دوست داشت ،اما منصور حس می کرد که اگر قلبش از کار بیفتد . خودش را به آیینه رساند . دست روی قلبش گذاشت و چشمانش را بست . در افکارش غوطه ور شد . چیز جدیدی را حس می کرد ، احساس خوشایندی تمام وجودش را دربر گرفت و ضربان قلبش شروع کرد به تند تند طپیدن . چشمانش را باز کرد،فریاد خفیفی از خوشحالی کشید و در حالی که حاضر می شد تا از خانه بیرون برود ، روی کاغذ نوشت : آیا بی عشق زنده ایم ؟ » و از در اتاق بیرون رفت .

 

 

سهم عشق / م.خوش قلم

ببیم،تا حالا عاشق شده اید؟!/م.خوش قلم

بی تفاوتی / م.خوش قلم

، ,منصور ,عشق ,ی ,؟ ,قلب ,پایان نامه ,دوست داشت ,حس می ,عاشق شده ,می کرد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها