محل تبلیغات شما

از آن سوی خیابان

توی این برف و بوران،و در این سرمای طاقت فرسا،شال گردن و کلاه و چکمه و بخاری ماشین هم تقریبن بی اثر است ،یا شاید من اینگونه بدنم تحمل نداشت .در هر حال،پیش از رسیدن به منزل،می بایستی مقداری خریدم می کردم چون برای شام،یکی از دوستان به دیدارم می آمد .هر چند که به او پبشنهاد دادم تا به رستوران برویم،ولی او اصرار داشت تا به یاد زمانی که دبیرستان بودیم و با هم سفر ی به شمال داشتیم،با یکدیگر غذا را طبخ و آماده کنیم .معمولن غالب اوقات یا غذا را بیرون از منزل صرف می کنم و یا این که با یک نوع سر هم بندی ،پاسخی برای رفع گرسنگی پیدا می کنم و البته صرف غذا در رستوران،شامل دعوت از دوستان هم می شود .در هر حال،غدیر از من خواست تا تهیه ی شام در منزل باشد و من نیز پذیرفتم .چند خرید مختصر و پس از آن،به فروشگاه مرکزی که تا ساعت نه شب باز بود رفتم .سعی کردم چیزی را از قلم نندازم ؛ میوه،کاهو،نوشابه،کالباس،روغن زیتون،گوشت،سس،چیپس و انواع و اقسام خوراکی ها و همینطور تنقلاتی را که لازم بود خریدم .حتی قهوه را هم از قلم نیانداختم .با چرخدستی فروشگاه ،وسایل را به اتومبیلم انتقال دادم و آن را به فروشگاه بازگرداندم .همین که خواستم سوار شوم و حرکت کنم،چشمم به آن سوی خیابان افتاد .با دیدن این صحنه،سرما را از یاد بردم .مردی با یک بارانی و چتر ،نشسته بود و ساز می زد .خیلی منقلب شدم ،به نظرم رسید که چه بهتر به او هم کمک کنم .به طرف او رفتم و ابتدا گوشه ای

ایستادم و به همراه چند نفر،به نوای دل انگیز سازش گوش فرا دادم .بعد از پایان همگی از جمله من برایش دست زدیم و او هم سرپا ایستاد و به ابراز احساسات ما پاسخ داد .عده ای رفتند و برخی از جمله من منتظر ماندند تا او چرخی بزند و بنابر روال عادی پول جمع کند،چون حتی ظرفی هم پیش رویش نداشت تا بتوان در آن سکه ریخت .با کمال حیرت،وسایلش را جمع کرد و عازم رفتن شد .باز تعدادی رفتند و من و دو،سه نفر مانده بودیم و رفتارش را نظاره می کردیم و گاهی اوقات هم با چشم،افکارمان را درباره ی این کار او،به یکدیگر منتقل می کردیم .دیگر رفتن او بدون دریافت حتی سکه ای مسجل شده بود که خانمی دل به دریا زد و گفت : شما نوازنده ی فوق العاده ای هستید.و مرد هم با حرکات چشم و دست و سر از او تشکر کرد و دیگری گفت : فوق العاده بود .و خواست سخنی بگوید مبنی بر این که به او کمکی بکند،اما نتوانست حرفش را تمام کند .من ناگهان گفتم : می تونید به من افتخار بدید شام را در کنار هم باشیم؟حاضرین با تردید به من نگاه کردند .نوازنده گفت :با کمال میل،چرا که نه ؟

 

آن شب هم شام را به اتفاق دوستم و نوازنده،در رستوران صرف کردیم .از آن موقع،هر بار که از فروشگاه بزرگ خرید می کنم ،صدای موسیقی نوازنده را که به گفته ی خودش تنها برای عشق می نواخت را در گوش ذهنم می شنوم .

 

 

 

سهم عشق / م.خوش قلم

ببیم،تا حالا عاشق شده اید؟!/م.خوش قلم

بی تفاوتی / م.خوش قلم

هم ,ی ,فروشگاه ,کنم ,دادم ,ای ,به او ,از آن ,را به ,که به ,می کنم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ارز دیجیتال شركت كامپيوتري عصر تكنيك کازرون